جدول جو
جدول جو

معنی نمک اش - جستجوی لغت در جدول جو

نمک اش
آزمودن طعم غذا جهت تشخیص میزان چاشنی آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک تاش
تصویر نیک تاش
(دخترانه)
نیک (فارسی) + تاش (ترکی) همتا و مانند نیکان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نمکزار
تصویر نمکزار
جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکدان
تصویر نمکدان
ظرف کوچکی که در آن نمک می ریزند، کنایه از دهان معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکسار
تصویر نمکسار
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک لاخ
تصویر نمک لاخ
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ)
آب نمک. نمکاب. آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند (ترنج را که خواهند پرورده کنند) و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهترین تدبیری اندر این حال آن است که او را زود به نمک آبی رقیق... بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نام بنائی است از دورۀ صفویه در اصفهان. این بنا را ظل السلطان ویران کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
از قرای مرو است درطرف صحرا در نزدیکی سنج عباد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. نمک لاخ. (فرهنگ فارسی معین) :
در نمک لان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خوش نمک. بانمک. کمی شور، ملیح. باملاحت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. نمکستان: این بحیره (بختگان) نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است، نمک لاخی است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ سیرجان ده فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 162)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بیابان آمده.
خاقانی.
گر نمک زاری شود گیتی به جاست
با جراحت های خندان می روم.
طالب (از آنندراج).
نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم
که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را.
کلیم (از آنندراج).
، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک که آن را حرارت دهند و در کیسه ای کنند و برای رفع بعض سردردها آن کیسه را بر سر نهند
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ کِ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس که یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، شغل اهالی صید ماهی و کرایه کشی است. در این ده معدن نمک وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ چَ / چِ)
نمک چشیدن. نمک چشه کردن، نخستین پرورش کودک تقریباً تا شش ماه که در این مدت کمال توجه و نوازش را درباره وی معمول می دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مملحه. (دهار) (منتهی الارب) :
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری.
از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار
گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده.
خاقانی.
پیر خرد طفل وار می مزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او.
خاقانی.
کآب جگر چشمۀ حیوان اوست
چشمۀ خورشید نمکدان اوست.
نظامی.
، کنایه از دهان معشوق و محبوب. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
این شوربخت دل به نمکدان لعل تو
تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد.
جمال الدین.
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست.
حافظ.
نمکدانی به تنگی چون دل مور
نمک چندان که در گیتی فتد شور.
؟ (از آنندراج).
- نان و نمکدان شکستن، کفران نعمت و ناسپاسی کردن:
نان بشکند همی و نمکدان را
صدقش مبین و مهر مپندارش.
ناصرخسرو.
- نمک خوردن و نمکدان شکستن، کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن. رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود.
- نمکدان بر زخم سرنگون بودن (بر زخم شکستن) ، کنایه از مبالغه در کاوش زخم است. (آنندراج). مرادف نمک بر زخم پاشیدن:
نمکدانش به داغم سرنگون است
نمک داند که حال زخم چون است.
زلالی (از آنندراج).
بهارش شور بلبل رنگ بسته
نمکدان ها به زخم گل شکسته.
غنیمت (از آنندراج).
- نمکدان در آتش افکندن، کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. (آنندراج). رجوع به ترکیب نمک بر (در) آتش افکندن ذیل نمک شود.
- نمکدان شکستن، کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن. (برهان قاطع). نمک به حرامی. (آنندراج). حق نشناسی و خیانت. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ دَ رِ)
دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء). ملاّحه. (یادداشت مؤلف) :
دل ستم کش عاشق همیشه در کار است
ز شوربختی خود عامل نمکساراست.
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. عمل نمک پاش، در تداول، بی مزگی کردن. لوس شدن. سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن. لطیفه ای دور از ادب گفتن
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد.
- نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن:
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَتَ)
که تنی به رنگ نمک دارد:
گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
جایی که درآن نمک بسیار است شوره زار، معدن نمک
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: سگ نفس تو اندر زندگانی برونست از نمکسار معانی. (اسرارنامه عطار. چا. دکترگوهرین ص 76)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک لاخ
تصویر نمک لاخ
نمکزارنمک لان
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: در نمک لان چون خری مرده فتاد آن خری و مردگی یکسو نهاد. (مثنوی. نیک. 319: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکبار
تصویر نمکبار
اشک فرو ریختن، گریان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی شیشه ییبلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق. شخص با ملاحت. توضیح زنان در هنگام قربان و صدقه رفتن کودکان ملیح و با نمک آنان را بدین نام خوانند، شخص بیمزه (بشوخی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکزار
تصویر نمکزار
سرزمینی شور که در آن نمک فراوان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکسار
تصویر نمکسار
نمکزار، معدن نمک
فرهنگ لغت هوشیار
آب مخلوط با نمک: ... و گر خشک دیر شود نمک آب اندک اندک بر آنجا زنند تا خشک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
((نَ مَ))
جایی که در آن نمک بسیار است، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمکدان
تصویر نمکدان
ظرفی شیشه ای، بلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق، شخص با ملاحت
فرهنگ فارسی معین
آب نمک
فرهنگ گویش مازندرانی